بخون داستان عاشقانه غمگین
قبر قدیمی مربوط یک دختری به نام نیکو بود وتاریخ فوت مربوط به چهل پنج سال قبل
چون شهر کوچک است وهمه همدیگر را میشناسن از پدربزرگم پرسیدم ان مرد کی بود و.....
اقاجانم گفت:چه سخته که هنوز بعدازگذشتن ۴۵ سال فراموش نکرد داغ دار
این محمد .... بود وان قبر دختر عموش نیکو بود
اونا از بچگی ناف بر بودن همسایه
جوانی بود عشق دوست داشتن
وقتی نیکو ۱۵ ساله ومحمد ۱۹ ساله شد پدر بزرگشون فوت میکن
به خاطر ارث میراث پدراش و دعواشون میشه
بابای نیکو خونه شون فروخت رفت از اون کوچه رفت
نامزدی بهم خورد
هرچی محمد التماس میکرد چقدر بزرگان فامیل واسط شد اما ...
میگفتن پدر نیکو اون زیر زمین حبس کرد ونیکو کتک میزنه ....
نیکو به اجبار به اولین خواستگار شوهر دادن
چه قیامتی بود چقدر محمد شب عروسی جلو خونه عموش داد بیداد میکرد....
نیکو به خونه شوهر رفت اما به ساعت نرسید صدا شیون فریاد از خانه عروس بلند شد نیکو خودکشی کرده بود
چهل پنج سال گذشت وهر پنج شنبه محمد سرقبر نیکو میاید وهنوز داغش تازه ست
چون شهر کوچک است وهمه همدیگر را میشناسن از پدربزرگم پرسیدم ان مرد کی بود و.....
اقاجانم گفت:چه سخته که هنوز بعدازگذشتن ۴۵ سال فراموش نکرد داغ دار
این محمد .... بود وان قبر دختر عموش نیکو بود
اونا از بچگی ناف بر بودن همسایه
جوانی بود عشق دوست داشتن
وقتی نیکو ۱۵ ساله ومحمد ۱۹ ساله شد پدر بزرگشون فوت میکن
به خاطر ارث میراث پدراش و دعواشون میشه
بابای نیکو خونه شون فروخت رفت از اون کوچه رفت
نامزدی بهم خورد
هرچی محمد التماس میکرد چقدر بزرگان فامیل واسط شد اما ...
میگفتن پدر نیکو اون زیر زمین حبس کرد ونیکو کتک میزنه ....
نیکو به اجبار به اولین خواستگار شوهر دادن
چه قیامتی بود چقدر محمد شب عروسی جلو خونه عموش داد بیداد میکرد....
نیکو به خونه شوهر رفت اما به ساعت نرسید صدا شیون فریاد از خانه عروس بلند شد نیکو خودکشی کرده بود
چهل پنج سال گذشت وهر پنج شنبه محمد سرقبر نیکو میاید وهنوز داغش تازه ست
- ۳.۱k
- ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط